مترجم: رویا مرسلی
منبع: HBR
همه دوست دارند زندگی شغلیشان هدف و معنا داشته باشد؛ اما این امر چگونه ممکن است؟ چه قدمهای عملی میتوانید امروز یا در این ماه بردارید که شما را مطمئن کند ساعتهای عمر خود را به بیهودگی پشت میز نمیگذرانید، بلکه کاری را انجام میدهید که واقعا برای شما اهمیت دارد؟
متاسفانه بیشتر ما نمیدانیم چگونه تصمیمات شغلی خود را طوری اتخاذ کنیم که به رضایت بینجامد. ناتانیل کولوک بهعنوان مدیرعامل شرکت ریوورک که یک شرکت ارائهدهنده خدمات استخدام به شرکتهایی است که کار هدفدار ارائه میدهند، معتقد است"
علت این مساله آن است که ما هرگز در این موضوع آموزش ندیدهایم: «تعداد کمی از والدین، معلمان یا مشاوران ما را وادار به تفکر و تعمق درباره این مساله میکنند یا الگوی ذهنی مناسبی به ما ارائه میكنند. اکثر ما تنها در حدود سن بیست سالگی به انجام کار معنادار فکر میکنیم.» کارن دیلون، یکی از نویسندگان مجموعه «چگونه زندگی خود را میسنجید» میگوید: «اکثر ما به دلایل نادرست شغل انتخاب میکنیم و به دنبال موضوعاتی هستیم که وقتی درباره آن صحبت میکنیم به ما احساس افتخار دست دهد یا موضوعاتی که در رزومه کاری ما درخشان به نظر برسند.» اما این موضوعات به ندرت به رضایت ما منتج میشوند. در اینجا به ذکر اصولی میپردازیم که برای رسیدن به موفقیت میتوانید از آن استفاده کنید و شغلی داشته باشید که نه تنها از آن لذت ببرید، بلکه آن را دوست داشته باشید.
بدانید «معنادار» از دید شما یعنی چه
آیا من مورد احترام همکارانم هستم؟ آیا مورد چالش قرار میگیرم؟ آیا در حال رشد هستم؟ آیا به کاری که انجام میدهم اعتقاد دارم؟ دیلون میگوید «اینها همان مسائلی هستند که میان خوب بودن شغل و واقعا خوشحال و راضی بودن تفاوت ایجاد میکنند.» اما واژه «معنادار» برای هر فرد معنای متفاوتی دارد. دیلون میگوید: «به دنبال موضوعات بدیهی مثل دستمزد، عنوان شغلی یا اعتبار شرکت نباشید.» کولوک چهار دسته را بر میشمرد که باید مد نظر قرار داد:
میراث
به معنای نتایج قطعی کار شماست. میخواهید چه چیزی به دست آورید؟ البته احتمالا بیشتر روز خود را صرف پاسخ دادن به ایمیلها یا شرکت در جلسات میکنید (این کارها در بیشتر مشاغل وجود دارد) اما به دنبال چه نشانههایی در ارتباط با شغل خود هستید؟ مثلا شاید به نظرتان پیشرفت 80 دانش آموز در مهارتهای ریاضی شان جذاب باشد یا مثلا ایجاد 6 پایگاه تصفیه آب طی دوره شغلیتان. بستگی به خودتان دارد. بعضیها ممکن است دوست داشته باشند مستقیما به افراد بیمار کمک کنند یا برخی دیگر ممکن است تمایل داشته باشند در جهت بهبود وضعیت مراقبتهای پزشکی کمک کنند.
مهارت
مهارت جزء نقاط قوتی است که توسعه آن مطلوب همگان است. بهعنوان مثال، اگر از ارتباط با افراد دیگر لذت میبرید میتوانید از این ویژگی برای تبدیل شدن به یک روانشناس یا یک بازاریاب استفاده کنید. همینطور، اگر مثلا نویسنده قوی هستید میتوانید از این مهارت برای نوشتن داستان یا در تبلیغات استفاده کنید. مهم این است که از این نقاط قوت در جهتی استفاده کنید که برای شما رضایتبخش باشد. کولوک میگوید: «انجام دادن کاری که از آن لذت نمیبرید، کار به حساب نمیآید بلکه باید کاری باشد که عاشق آن هستید.»
آزادی
این موضوع مربوط به حقوق، مزایا و انعطاف شغلی است که برای زندگی کردن به آن نیاز دارید. برای بعضی افراد این موضوع ممکن است به معنی دریافت یک مبلغ قابل توجه باشد که بتواند زمینه گذراندن یک تعطیلات بینظیر را فراهم کند. برای بعضیها، آزادی ممکن است به معنای انتخاب مکان و زمان کار کردن توسط خودشان باشد. در این مورد لازم است شیوه زندگی مطلوب خود را بشناسید و از خودتان بپرسید آیا شغلی که دارید به شما اجازه دستیابی به آن را میدهد.
هممحوری
مربوط به فرهنگ و ارزشهای محل کار شماست. کولوک میگوید این مفهوم شبیه مفهوم ماموریت انسانی نیست بلکه بیشتر مربوط به احساس تعلق است. باورها و اولویتهای شرکت و افرادی که با آنها کار میکنید کدامند؟ افراد با یکدیگر چگونه رفتار میکنند؟ آیا به هم محبت میکنند؟ با هم ناهار میخورند؟ دیلون میگوید: «لذت بردن از زمانهایی که با همکاران و رئیس خود میگذرانید مهم است.»
محتوای دسته بندیهای فوق نسبت به هر شخص متفاوت است. دیلون پیشنهاد میکند لیستی از همه موضوعاتی که از دید شما ارزش محسوب میشوند تهیه کرده و سپس آن را اولویتدهی كنید. این لیست به تصمیمگیری شما کمک میکند و میتواند در ارزیابی موقعیتهای خاص مثل ماموریت جدید در نقش فعلیتان در سازمان یا یک شغل جدید در یک شرکت دیگر یا یک مسیر شغلی جدید به شما کمک کند.
ایجاد فرضیههای جدید
اگر مطمئن نیستید که چه موضوعاتی برای شما بیش از بقیه اهمیت دارد، به یک روز یا یک هفته در کار خود فکر کنید و از خود بپرسید: چه چیز طی این مدت بیش از همه باعث خوشحالی من شد؟ چه چیز بیش از همه برای من کسالتبار بود؟ کولوک پیشنهاد میکند وقتی به این موضوعات فکر میکنید چند فرضیه برای خود بسازید که معنادارترین موضوعات از دید شما چه هستند. مثلا میتوانید بگویید من خواستار شغلی هستم که در آن بتوانم چیزی خلق کنم که مورد استفاده روزمره مردم باشد.
من شغلی میخواهم که به من انعطاف لازم را بدهد که بتوانم هر روز فرزندانم را از مدرسه بردارم. من شغلی میخواهم که در آن بتوانم دائما با افراد نیازمند در ارتباط باشم.
دیلون میگوید: «مراقب باشید تلاش نکنید تجربه بد شغلی خود را بیش از حد اصلاح کنید. مثلا اگر رئیستان بیش از حد شما را کنترل میکند ممکن است فکر کنید بزرگترین اولویت شما این است که با رئیسی کار کنید که به شما آزادی بیشتری بدهد اما اگر بیش از حد روی این موضوع متمرکز شوید ممکن است به دلایل مختلف که ربطی به این موضوع ندارد نیز احساس ناخرسندی به شما دست دهد.»
تجربه کردن
وقتی فرضیههای خود را شکل دادید، وقت آن است که آنها را مورد آزمون قرار دهید. روشهای مختلفی برای انجام آن وجود دارد. اول اینکه میتوانید موضوعات را در شغل فعلیتان نیز امتحان کنید. مثلا میتوانید رئیس خود را قانع کنید که به مدت یک ماه دورکاری كنید. پست سازمانی را پیشنهاد کنید که به شما اجازه کسب مهارتهای جدید را بدهد. به دنبال موقعیتهایی باشید که به پیشرفت شغلی شما کمک کند. میتوانید داوطلب مشارکت در پروژههای شرکت شوید یا به رئیس خود در یکی از موضوعات او کمک کنید. دیلون میگوید؛ «من هرگز رئیسی را ندیده ام که پیشنهاد کمک از طرف دیگران را رد کند».
اگر در شرکت شما فضایی برای تجربههای جدید نیست، دیلون پیشنهاد میکند در خارج از سازمان خود به دنبال آن باشید. مثلا میتوانید به عضویت گروههای صنعتی درآیید، در کنفرانسها شرکت کنید، داوطلب حضور در شرکتهای غیرانتفاعی شوید. سومین روش برای آزمودن فرضیه هایتان گفتوگواست. افرادی را پیدا کنید که کاری را انجام میدهند که شما به دنبال آن هستید و از آنها تا میتوانید سوال بپرسید. با دقت و منتقدانه گوش دهید تا فقط آنچه را که دوست دارید نشنوید.
ایجاد یک هیاتمدیره شخصی
همه کار را به تنهایی انجام ندهید. برای آنکه فرضیههای خود را عملی کنید با دیگران همکاری کنید و نتایج تجربیات خود را با آنها در میان بگذارید. چهار یا پنج نفر را بهعنوان اعضای هیاتمدیره خود انتخاب کنید. میتوانید به آنها بگویید «من درحال کشف آنچه از کار خود میخواهم هستم و دوست دارم با شما صحبت کنم تا فیدبک شما را درباره مسیری که انتخاب کردهام جویا شوم.» نظر همکاران معتمد و مشاوران خود را نیز جویا شوید. اگر رئیس شما پذیرای این موضوع هست، او را نیز اضافه کنید. دیلون میگوید «یادتان باشد همه رئیسها حامی نیستند اما اگر رئیسی دارید که میتواند ایدههای خوبی درباره موفقیت شغلی به شما بدهد از این فرصت استفاده کنید.»
کولوک میگوید چند نفری نیز هستند که نباید آنها را دخالت دهید: «مثلا اعضای خانواده میتوانند انگیزه شما را از بین ببرند. بهعنوان مثال، خوب است همسران بدانند شما چه میکنید اما شاید برای حل این مساله گزینه مناسبی نباشند.» از اینکه با دوستان قدیمی خود مشورت کنید نهراسید. دیلون میگوید: «من کسانی را میشناسم که سالهاست با آنها صحبت نکرده ام ولی آنها زمانی که میخواهند تغییر شغلی یا گذار حرفهای داشته باشند با من تماس میگیرند و نظر من را میپرسند.» با اعضای هیاتمدیرهای که خودتان ایجاد کردهاید در تماس دائم باشید و آنها را در جریان تفکرات و تصمیمات خود قرار دهید و نظر آنها را بپرسید.
داشتن تفکر بلندمدت
این موضوع نباید فقط مربوط به پیدا کردن شغل بعدیتان باشد. کولوک میگوید؛ «طراحی حرفهای، متفاوت از استراتژی جستوجوی شغلی است.» و سوالی که باید همواره از خود بپرسید نباید این باشد که «من چه میخواهم؟» بلکه باید این باشد که «من چه زندگیای میخواهم؟».فکر کنید 5، 10 یا 20 سال دیگر میخواهید کجا باشید. البته باید سوالات کوتاهمدتتری نیز درباره آنچه در شغل فعلی یا بعدیتان میخواهید داشته باشید اما این سوالات نیز باید در جهت اهداف حرفهای بلندمدتتر و بزرگتر شما باشند.
وقتی محکم به زندگی حرفهای فعلی خود گره خوردهاید
حتی افراد متوسط از لحاظ حرفهای نیز میتوانند تغییرات بزرگ ایجاد کنند و این کار را کردهاند. کولوک میگوید: «توانایی شما در هدایت کشتی تفاوتی ندارد بلکه تفاوت تنها در سرعت هدایت است.
اگر شما 35 ساله هستید و دارای دو فرزند، مدت زمان بیشتری طول میکشد تا به شکوفایی برسید.» البته مزیتهایی نیز وجود دارد: «برای شما نشانههای بیشتری از آنچه میخواهید و لذت میبرید وجود دارد.» مهم این است که احساس دربند بودن را نداشته باشید.
دیلون میگوید: «ممکن است احساس کنید در یک شغل به خاطر حقوق بالاتر یا عنوان شغلی بهتر گرفتار شدهاید و فکر کنید که علتش این است که دارای مسوولیتهای بزرگتری هستید مثل وام مسکن، فرزند و غیره. به همین خاطر فکر میکنید باید کمتر ریسک کنید اما با این وجود نباید در شغل و حرفهای که در آن خوشحال نیستید باقی بمانید.»
دست و پنجه نرم کردن با مسائل مالی
یکی از دلایل اصلی که افراد برای ماندن در شغلی که دوست ندارند ارائه میکنند مساله پول است. دیلون میگوید: «اقداماتی را انجام دهید که فشار مالی را کاهش داده و تا حدی آزادی ذهنی بهدست آورید.» اگر بودجهبندی برای خود ندارید، این کار را انجام دهید. روشهایی را بیابید که از میزان نیاز ماهانه شما به پول کم کند: خانه کوچکتر، داشتن یک ماشین به جای چند اتومبیل و داشتن نظم بیشتر در پسانداز کردن. فشار مالی کمتر باعث میشود بهتر بتوانید در صورت پیدا کردن یک شغل معنادار بر روی آن اقدامی انجام دهید.
وقت گذاشتن
کولوک میگوید: «من هنوز کسی را ندیدهام که از تخصیص زمان برای فکر کردن به آنچه از زندگی حرفهای خود میخواهد پشیمان باشد.» در تقویم خود زمانی را به این مساله اختصاص دهید که به حرفه خود بیندیشید. حتی اگر یک ساعت در دو هفته باشد، بازهم در نوع خود پیشرفت خوبی است. کولوک میگوید: «گاهی اوقات فقط فکر کردن به این مساله خود باعث به جریان افتادن موضوع میشود و در پی آن تغییر اجتنابناپذیر خواهد شد.»
اصولی که باید به خاطر داشت
• یک لیست اولویتدار از آنچه از دید شما به معنای یک حرفه معنادار است تهیه کنید.
• از چهار یا پنج نفر بهعنوان اعضای هیات مشاوره خود دعوت کنید و برای آنها آنچه میخواهید را شرح دهید.
• سعی کنید عناصر مختلف شغلی که واقعا میخواهید را تجربه کنید. میتوانید این کار را در محیط سازمان تجربه کنید یا خارج از سازمان یا حتی با افرادی که آن کار را انجام میدهند درباره تجربهشان صحبت کنید.
• بر شغل بعدی خود متمرکز نشوید، فکر کنید در دراز مدت از شغل خود چه میخواهید.
• نگذارید جایگاه حرفهایتان باعث عقب افتادن شما شود. حتی آنها که در حرفه خود غرق هستند نیز میتوانند تغییر ایجاد کنند.
• از مسائل مالی خود غافل نشوید و طوری برنامهریزی نکنید که زمانی که بخواهید تغییر ایجاد کنید، احساس کنید مسائل مالی مانع از انجام آن است.
مورد کاوی شماره 1: به سراغ افرادی بروید که نسبت به شما شناخت دارند
دیردره کویل در زندگی حرفهای خود به جایی رسیده بود که میدانست اکنون به تغییر نیاز دارد. او به مدت هشت سال معاون مدیر ارتباطات در یک شرکت بود و هرچند به ماموریت شرکتشان ایمان داشت اما نمیخواست خود را تا ابد در آن پست سازمانی تصور کند. او میگوید: «باور داشتم که باید کاری بیش از این انجام دهم. از خود انتظارات زیادی داشتم و میخواستم از مرزها فراتر روم». اما این پرسش برای او مطرح بود که «در عوض میخواست چه کار کند؟» ذهن او مشغول شده بود. آیا میخواست ادامه تحصیل بدهد؟ آیا میخواست در زمینه علاقه خود که معماری بود فعالیت کند؟ آیا میخواست خود یک کسبوکار جدید ایجاد کند؟
او در عین حال با گروه کوچکی از دوستانش که حدود 6 نفر بودند نیز مشورت کرد. او با این 6 نفر در برهههای مختلف زندگی آشنا شده بود. همه آنها درک برابری نسبت به او نداشتند اما هر یک از آنها جنبهای از شخصیت او را میشناختند. او به کمک آنها گزینههای زیادی را از ذهن خود پاک کرد.
سپس دیردره نزد رئیس خود رفت و به او گفت که به دنبال تغییر است. او میگوید «من و رئیسم حدود 10 سال با هم کار کرده بودیم و من نسبت به او احساس دین میکردم». خیلی زود بعد از آن گفتوگو یکی از مدیران ارشد اجرایی ICIC نزد او و رئیسش آمد و یک فرصت شغلی جدید را با آنها در میان گذاشت: او میخواست شرکتی تاسیس کند که برای رشد کارآفرینی و پیشرفت شغلی در خاور میانه ایجاد انگیزه نماید و قصد داشت از عربستان سعودی شروع کند. دیردره میگوید: «هرچند این ایده هنوز بهطور کامل شکل نگرفته بود، من بلافاصله فهمیدم این همان کاری است که میخواهم انجام دهم». این شغل با بسیاری از معیارهای او هماهنگ بود. به او امکان سفرهای بینالمللی را میداد، میتوانست در بازارهای در حال توسعه کار کند و در رشد یک سازمان از ابتدا سهیم باشد. سپس او به یکی از موسسان شرکت آل ورلد نتوورک تبدیل شد و به آنچه واقعا دوست داشت انجام بدهد دست یافت.
موردکاوی شماره 2: نظم دادن به اوضاع مالی
تیم گرووز از شغلش در یک موسسه حقوقی دادخواهی مدنی راضی بود اما عاشق شغلش نبود. او میگوید: «صبحها که از خواب بیدار میشدم برای رفتن به سر کار اشتیاق نداشتم و میدانستم ادامه این روند به شرایط بهتری منتهی نخواهد شد». او به شغلی علاقه داشت که دارای ماموریت انسانی باشد. او با دوستانش در شرکتهای غیر انتفاعی صحبت کرد و لیستی از مشاغل مورد علاقهاش تهیه کرد. او میگوید: «من داوطلب خدمت در این شرکتها شدم؛ من دوستان و بستگانی در شرکتهای غیر انتفاعی داشتم و به همین خاطر میدانستم مهارت حقوقی من چگونه میتواند در جهت اهداف این شرکتها بهکار آید». او همچنین با افرادی که تجربه این گذار را داشتند نیز صحبت کرد. البته او در عین حال مراقب این گفتوگوها با افراد مختلف بود. او به آنها میگفت: «شغل فعلی من شغل بدی نیست اما شخصا دوست دارم دیدگاههای مختلف را درباره کسانی که این مرحله را تجربه کردهاند به دست آورم».
او برای گسترش شبکهاش فعالیتهای داوطلبانه خود را گسترش داد. ارتباط خود را با افرادی که میتوانستند برای او ارتباطات بیشتری ایجاد کنند گسترش داد و به آنها گفت اگر فرصتی فراهم شد به او اطلاع دهند.
تیم و همسرش قبل از آن بارها در موقعیتهای مختلف حامی هم بودند اما این بار به عقیده تیم مساله بزرگتر بود چرا که آنها دارای چند فرزند بودند که به مدرسه و دانشگاه میرفتند و هزینههای آنها قابل توجه بود. با این حساب، تیم قطعا باید هزینهها را کاهش میداد و همسرش هم یک بودجه بندی جدید بر مبنای کمترین دستمزدی که تیم میتوانست داشته باشد تهیه کرد. آنها برای ایجاد انعطافپذیری مالی بیشتر به خانه کوچکتری نقل مکان کردند که میتوانستند مازاد اجاره را بابت اقساط وام مسکن پرداخت کنند.
حدود یک سال و نیم بعد از شروع این فرآیند، تیم شغل جدیدی بهعنوان مامور توسعه در بنیاد رودآیلند پیدا کرد. او میگوید: «انجام این فرآیند گاهی اوقات چندان آسان نبود اما من اکنون از نتیجه بسیار راضی هستم».
منبع