میخواهم خلاق باشم!
مجدداً کودک شوید، در این صورت خلاق خواهید شد. همه کودکان خلاق هستند. خلاقیت نیاز به آزادی دارد. آزادی از بند ذهن، از بند دانش و از بند پیشداوریها. فرد خلاق کسی است که چیزهای جدید را میآزماید و ربوپات نیست.ربوپاتها هرگز خلاق نیستند، بلکه تکرارکنندهاند. پس مجدداً کودک شوید. از اینکه همه کودکان خلاقند، تعجب خواهید کرد، همه کودکان صرفنظر از این که کجا زاده شدهاند، خلاقند. اما ما وقتی میخواهیم راه معمول انجام دادن کارها را به آنها بیاموزیم، معمولاً در جهت عکس پرورش خلاقیت آنها عمل میکنیم و به آنها میدان نمیدهیم. این را بدانید، یک شخص خلاق همواره راههای متنوعی را میازماید. اگر همیشه راه معمول انجام دادن کاری را در پیش بگیرید، هرگز خلاق نخواهید شد، زیرا راه معمول یعنی راهی که دیگران آن را کشف کردهاند. یک فرد خلاق سرگردان است و نمیداند راه درست انجام دادن یک کار چیست، بنابراین بارها و بارها در جهتهای مختلف جستجو میکند. دفعات بسیاری در جهت غلط حرکت میکند، اما به هر سو که میرود، میآموزد، غنی و غنیتر میشود. کاری را انجام میدهد که کسی آنرا انجام نداده. اگر راه معمول و منطقی را انجام میداد دیگر خلاق نبود. به این حکایت کوتاه توجه کنید: یک کشیش از دانشآموزان خواست تا تصویر خانواده مسیح را بکشند.پس از اینکه همه نقاشیهایشان را تحویل دادند، مشاهده کرد که تعدادی از پسر بچهها همان تصاویر معمول و قراردادی را کشیدهاند؛ به عنوان مثال: خانواده مسیح در طویله، خانواده مسیح سوار بر قاطر و از این قبیل. پسر بچه کوچکی را صدا کرد تا در مورد نقاشیاش توضیح دهد. نقاشی او هواپیمائی را نشان میداد که چهار سر از پنجرههای آن بیرون آمده بود.معلم گفت: سه تا از این سرها را میدانم که متعلق به یوسف، مریم و مسیح است، اما سر چهارم متعلق به کیست؟ پسرک پاسخ داد: اوه، اون پونتیوس خلبان است. این زیباست. خلاقیت این است. او چیزی را کشف کرد اما فقط کودکان میتوانند این کار را بکنند. ما از انجام دادن این کار میترسیم، زیرا به نظر دیوانه خواهیم آمد. یک خالق باید تحمل این را داشته باشد که به نظر دیگران دیوانه بیاید. خالق باید به اصطلاح آبروی خود را به خطر اندازد. شاید به همین دلیل است که در بسیاری از جوامع شاعران، نقاشان و موسیقیدانان زیاد افراد مورد احترامی نیستند. افراد خلاق معمولاً کسانی هستند که آمادهاند تا وجهه، غرور، آبرو و احترامشان را بارها به خطر اندازند و قادرند در کاری شرکت کنند که هیچ کس آن را ارزشمند نمیداند. خلاقان را اغلب دیوانه پنداشتهاند، البته مردم از آنها قدردانی میکند، اما خیلی دیر و همیشه فکر میکنند جائی از کارشان اشکال دارد. خلاقان افراد غیر معمول و غریبی هستند. هر کودکی که زاده میشود، همه استعدادهای لازم برای خلاق شدن را داراست. بدون استثناء همه کودکان سعی میکنند خلاق باشند. اما در سنی بین هفت تا چهاردهسالگی تغییر بزرگی در یک کودک رخ میدهد. روانشناسان در مورد این پدیده تحقیق کردهاند. چه اتفاقی رخ میدهد و چرا؟ ما دو ذهن داریم، دو نیمکره، نیمکره چپ، ذهن غیر خلاق و از نظر فنی بسیار توانا، اما تا آنجا که به خلاقیت مربوط میشود کاملاً ناتوان است و فقط کاری که از پیش آموخته باشد را میتواند انجام دهد، و آن را بسیار مؤثر و در عین کمال انجام میدهد؛ این نیمکره ماشینی، نیمکره استدلال، منطق و ریاضیات و در واقع نیمکره محاسبه، زیرکی، دیسیپلین و نظم و ترتیب است. نیمکره راست درست نقطه مقابل آن است. این نیمکره، نیمکره بینظمی و هرج و مرج است نه نظم و نیمکره شعر است نه نثر، و نیمکره عشق است نه منطق. این نیمکره برای درک زیبائی، احساسی قوی دارد و دید وسیعی نسبت به ابتکار دارد؛ اما کارآمد و ماهر نیست و نمیتواند باشد. فرد خلاق نمیتواند کارآمد باشد، او باید پیوسته تجربه کند. آدم خلاق در هیچ کجا آرام و قرار ندارد. او یک خانه به دوش است، چادرش را بر شانههایش حمل میکند. بله، ممکن است شب در جائی بیتوته کند، اما صبح مجدداً میرود، به این دلیل او را خانه به دوش مینامیم. او هرگز صاحب یک خانه نمیشود، نمیتواند در جائی قرار یابد. قرار و سکون یافتن برای او به مفهوم مردن است. او همواره آماده پذیرفتن احتمال خطر است و به خطر کردن عشق میورزد. نیمکره سمت راست در هنگام تولد کودک فعال است و نیمکره سمت چپ فعال نیست. در طی سالها، و غالباً به شکلی ناآگاهانه، این روش را آموختهایم که چگونه انرژی را از نیمکره راست به نیمکره چپ منتقل کنیم؛ چگونه نیمکره راست را متوقف کنیم و نیمکره چپ را به کار اندازیم. در سنی میان هفت تا چهارده سالگی، نیمکره چپ غالب میشود. به تدریج نیمکره راست کمتر و کمتر کار میکند آن هم فقط وقتی در رؤیا و خیال هستیم یا چرت میزنیم. باید به کودکان بیاموزیم که ذهنشان از دو نیمکره تشکیل شده است. کودکان باید بیاموزند که از هر دوی آنها استفاده کنند و هر کدام را در چه زمانی به کار گیرند. موقعیتها و شرایطی وجود دارد که فقط سمت چپ مغز مورد نیاز است، و اوقاتی نیز به نیمکره راست احتیاج داریم. همیشه این را به خاطر بسپارید که نیمکره راست هدف است و نیمکره چپ وسیله. نیمکره چپ باید در خدمت نیمکره راست باشد. نیمکره راست رئیس است. ما فقط به این دلیل کسب درآمد میکنیم که مایلیم از زندگیمان لذت ببریم و شاد باشیم. ما میخواهیم در حساب بانکیمان تعادل وجود داشته باشد و فقط در این صورت است که میتوانیم دوست بداریم. کار میکنیم، زیرا فقط به این طریق میتوانیم دوست بداریم. کار میکنیم، زیرا فقط به این طریق میتوانیم بازی کنیم. هدف، بازی کردن است. کار میکنیم زیرا فقط از این طریق میتوانیم به آرامش دست یابیم. هدف، آرامش یافتن است،نه کار کردن. باید دیگران را کمک کنیم تا با هوشتر شوند. هنگامی که یک فرد به شیوه جدیدی پاسخ میدهد، باید از او تقدیر کرد. هنگامی که آن نیروی خلاق چنبرهاش را در ما باز کند، خلاق میشویم. همه خلاق متولد میشوند، اما فقط معدودی خلاق میمانند. اگر میخواهیم خلاق باشیم، باید همه چیزمان را به خطر بیندازیم، اما میارزد. کمی خلاقیت، از کل دنیا بیشتر ارزش دارد. لذت حاصل از خلق چیزی جدید، هر چه میخواهد باشد، یک ترانه کوچک، یک نقاشی کوچک یا هر چیز دیگر. هنگامیکه چیز جدیدی را خلق میکنیم، با آفریدگار همکاری میکنیم، زیرا خداوند خالق است. هنگامیکه چیزی را خلق میکنیم، با روح جهان همساز هستیم. زمانیکه واقعاً خلق میکنیم، روح الهی از طریق ما خلق میکند و به این دلیل شادی بزرگی حاصل میشود. هنگامیکه تکرار میکنیم، تنها هستیم و حقیقت زنده حضور ندارد. یک بیابان و یک ماشین هستیم. زمانیکه چیزی را خلق میکنیم، خداوند به قلبمان وارد میشود. یک نی تو خالی میشویم، او شروع به نواختن میکند و ما یک فلوت میشویم. چه نوای باشکوهی ممکن است نواخته شود! همهٔ ما حاصل این نوا هستیم و تا زمانی که آن نواخته نشود، هرگز احساس رضایت نخواهیم کرد.
منبع:http://www.new-opinion.com