زندگی نامه پیر امیدیار Pierre Omidyar ثروتمندترین ایرانیالاصل و صاحب بزرگترین حراجی آنلاین جهان
پیر امیدیار Pierre Omidyar ثروتمندترین ایرانی اصل و صاحب بزرگترین حراجی آنلاین جهان یعنی .ebay. com است پیر امیدیار در ۲۱ ژوئن ۱۹۶۷ از پدری ایرانی و مادری فرانسوی در پاریس بدنیا آمد. ۶ ساله بود که با خانواده اش به مریلند آمریکا رفت و در ۱۴ سالگی با نوشتن دومین برنامه رایانهای برای کتابخانه مدرسه پا به دنیای بیتها گذاشت.
پیر امیدیار رئیس و موسس سایت ایبی (e-bay) اولین و معروفترین وبگاه مخصوص حراج و خرید و فروش اینترنتی که تا آخر سال ۱۹۹۸ ۱/۲ میلیون عضو ۷۵۰ میلیون دلار حجم معاملات و حدود ۸ میلیون دلار سود به هم زده بود. حالا بعد از گذشت ۸ سال شرکت بزرگی شده است با بیش از ۶۰۰۰ کارمند ۴۶ میلیون مشتری ثبت شده و ۴۴۱ میلیون دلار سود خالص در سال ۲۰۰۵. اکنون(تا سال ۲۰۰۳) او دومین ثروتمند زیر چهل سال و بیست و نهمین ثروتمند دنیا با ثروتی بالغ بر ۷ میلیارد دلار است وی را ثروتمندترین ایرانی اصل در جهان عنوان داده اند.
کجا بدنیا آمدی؟
من در فرانسه شهر پاریس به دنیا آمدم. تا 6 سالگی آنجا زندگی میکردم. در همان سالها به مدرسه 2زبانهای میرفتم و انگلیسی را آنجا یاد گرفتم. 6 ساله بودم که به امریکا رفتیم به واشنگتن دی.سی. برای تحصیل در کالج به کالیفرنیا رفتم. طولانیترین زمانی که من در یک جا ماندگار شدم، همین دوران کالجم بود که 4 سال طول کشید: چون خانواده ما هر دو سه سال جایشان را عوض میکردند.
دوران کودکیت چطوری بود؟
من واقعاً به وسایل الکترونیک علاقه داشتم، به دستگاههای الکترونیک کوچک مانند ماشین حساب. این وسایل مرا همیشه مجذوب خودشان میکردند و همیشه مایل بودم که آنها را بشکنم و قطعاتشان را جدا کنم و بکوشم که آنها را دوباره سرهم کنم و تعمیرشان کنم، کاری که البته هیچوقت نتوانستم انجام بدهم!
دانشآموز خوبی بودی؟
نه، دانشآموز خوبی نبودم. از آنهایی بودم که اصلاً درس نمیخوانند.
گفتی به وسایل الکترونیک علاقه داشتی، علاقهات را به رایانه کی کشف کردی؟
من همیشه سرگرم وسایل الکترونیکی بودم و فکر کنم اولین بار که رایانه دیدم، سوم دبستان بودم. از آن رایانههای اولیه بود، یک Radio Shack TRS-80 به 4کیلو بایت حافظه. فکر کنم یک حافظه اضافی 4 یا 8 کیلو بایت هم داشت که اندازه یک میز بود! من برنامهنویسی با یبسیک را با همین رایانه یاد گرفتم بهطور معمول از کلاسهای ورزش میزدم و یواشکی میرفتم به اتاق رایانه و با آن بازی میکردم.
گویا، اولین کار برنامهنویسی حرفهایات در دبیرستان اتفاق افتاد. آن موقع در ذهنت بود که علم رایانه: Computer Science (رشته تحصیلی امیدیار در دانشگاه) همان چیزی است که تو میخواهی؟
من همیشه دوست داشتم با رایانه مشغول بشوم. نوع شغل انتخابی من این بود که میخواستم یک مهندس رایانه باشم. دلم میخواست نرمافزار و سختافزار را کشف کنم و آنها را با هم ترکیب کنم تا درباره رایانهها چیزی یاد بگیرم. وقتی در دانشگاه Tufts به کالج رفتم، قبول کردند به مدرسه مهندسی بروم تا دوره مهندسی برق و رایانه را بگذرانم. من همان ترم اول یا شاید هم ترم دوم سریع فهمیدم که دوره مهندسی کمی برایم سخت است. مثلاً برای دانشجوهای مهندسی لازم بود که بهطور حتم درس شیمی را بگذرانند: ولی من هیچ علاقهای به شیمی نداشتم. من خودم را کشتم تا از شیمی سر در بیاورم و برای امتحان حسابی درس خواندم؛ ولی نتیجهاش تقریباً هیچ بود. یادم هست که برای میان ترم اینقدر زیاد درس خواندم که تا پیش از آن برای هیچ درسی این کار را نکرده بودم؛ اما نمرهام از 100، 30 شد. آنجا بود که به خودم گفتم: میدانی، این کاری که تو داری میکنی خیلی مضحک است. برای همین از کالج مهندسی بیرون آمدم و رشته علم رایانه را دنبال کردم.
از دوران کالج چه چیزهای دیگری برایت مانده است؟
وقتی در کالج بودم، خودم یاد گرفتم که چطور برای رایانههای مکینتاش برنامهنویسی کنم؛ البته کاملاً خودم یاد نگرفتم. یک کلاس برنامهنویسیC به اسم «ساختار دادهها» داشتیم که آنجا یاد گرفتم چطوربه زبان C برنامه بنویسم. یک پروفسور خیلی فوقالعاده داشتیم که از بهترین استادانم بود. من از این قابلیت (نوشتن برنامه به زبان C) استفاده کردم تا خودم یاد بگیرم چطور میشود برای رایانههای مکینتاش برنامه نوشت. هر چیزی درباره آن یاد میگرفتم، خیلی هیجانانگیز بود. کار حرفهایام را هم پس از کالج شروع کردم؛ البته. در عمل یک سال پیش از فارغالتحصیلی، یک کار تابستانی در شرکت نرمافزاری در کالیفرنیا پیدا کردم که برای شرکت مکینتاش کار میکرد.
آن لحظه که این کار را گرفتی، حواست بود که زندگیات به چه سمتی میرود؟
نه، هرگز. من فقط داشتم چیزی را که از آن لذت میبردم، دنبال میکردم. منظورم این است که حسم را دنبال میکردم. قابلیت نوشتن نرمافزارهایی که فایدهای داشته باشند یا روی آدمهایی که از آنها استفاده میکنند، تأثیر بگذارند، به من انگیزه میداد و من را به جلو میبرد. برای همین من از نرمافزارهایی که به درد بازار مصرف مردم میخورد و این فکر که قادر باشی یک کار خوب انجام بدهی، انگیزه میگرفتم. مانند بیشتر برنامهنویسها ابن به خاطر علاقه و اشتیاق شدید بود تا چیز دیگر. برای همین مانند خیلیهای دیگر که این حرف را زدهاند، کاری که من میکردم واقعاً کار نبود، مانند این بود که دارم تفریح میکنم.
احساسی که از آن میگویی، احساس چه چیزی بود؟
پیچیده است. من اشتیاق و علاقه شدیدی دارم برای حل مسائلی که فکر میکنم میتوانم آنها را با راه جدیدی حل کنم. منظورم این است که انجام یک کار جدید به ما آدمها حس غرور میدهد. برای من مسائلی جذاب بود که به نظرم میرسید بسادگی قابل حل است. منظورم مسائل مشکل نیست. از آن مسالهها که فیزیکدانها دنبال حل آن هستند. منظورم مسائل سادهای است که هیچ کس خودش را برای حل آنها به دردسر نمیاندازد، چون فکر میکنند حلشان غیرممکن است. ایده eBay هم اینجوری بود. فکر من فقط کمک به آدمهایی بود که میخواستند با همدیگر در اینترنت دادو ستد کنند. مردم فکر میکردند این کار غیرممکن است. آنها میگفتند آخر چطور میتوانند از طریق اینترنت به همدیگر اعتماد کنند؟ (حواستان باشد داریم از سال 1995 حرف میزنیم.) چطور میتوانند همدیگر را بشناسند؟ ولی من فکر میکردم تصورات مردم احمقانه است، چون آدمها اساساً خوب و درستکار هستند. این فکر خیلی مرا تحریک کرد. هی، من باید این کار را سریع انجام بدهم. من باید به مردم نشان بدهم که فکرشان درست نیست. باید بروم جلو تا ببینم چه میشود.
یعنی همانطور که جاهای دیگر خواندهایم، ایده اصلی eBay اتفاقی به ذهنت رسید؟
بله،موفقیت تجاری eBay ، بهطور کامل اتفاقی بود؛ ولی داستان تولد این ایده را رسانهها بال و پر دادند و در آن زیادهگویی کردند.
منظورت همان داستان آبنبات با مارکPez است؟ (مدتها این داستان بر سر زبانها افتاده بود که امیدیار، eBay را به خاطر کمک به نامزدش راه انداخته است. آخر همسر امیدیار علاقه زیادی به جمع کردن انواع مختلف آبنباتهای Pez دارد. میگفتند امیدیار این سایت را راه انداخت تا همسرش (نامزدش در آن زمان) با استفاده از اینترنت راحت بتواند بقیه کلکسیونرهای Pez را پیدا کند و با آنها معامله کند.)
بله. همسرم (که در آن زمان نامزد بودیم) هر وقت این داستان را میشنود چشمانش گشاد میشود و میگوید: به آنها بگو من مشاور کارهای مدیریتی هستم. به آنها بگو من در بیولوژی مولکولی تخصص دارم. من فقط کلکسیونر آبنباتهای Pez نیستم. این قضیه آبنباتها در الهام این ایده به من نقش داشت؛ ولی با صراحت میگویم نقشش خیلی کم بود. برای من این کار یک تجربه بود. همانطور که گفتم من میخواستم یک بازار کارآمد بسازم که تک تک آدمها بتوانند از شرکت در آن سود ببرند. به خودم گفتم: اینترنت و وب برای این فکر نقص ندارد. این تجربه را ابتدا به عنوان سرگرمی شروع کردم و کار روزانهام را هم داشتم. در 6 ماه سودی نصیب ما میشد که هزینههایمان را جواب میداد طی 9 ماه به سودی رسیدیم که بیشتر از حقوق شغل روزانهام بود. اینجا بود که فهمیدیم با یک تجارت درست و حسابی طرف هستیم و باید کاری برایش بکنیم و کار اصلی از آن زمان شروع شد.
نکته آخر در مورد پیر امیدیار : نام وی در فهرست پنجاه ثروتنمند اول دنیاست . همان فهرستی که "رومن آبراموویچ" بیلیونر معروف روس و صاحب باشگاه چلسی انگلستان در آن رتبه چهل و نهم را دارد.
منبع:خانه کارآفرینی