دخالتهای نادرست مدیران: داستان انگشت شکسته
یک روز مریضی با حالتی درمانده نزد طبیب رفت و به او گفت که بیماری عجیبی به جانش افتاده و هر جای بدنش را که فشار میدهد دردی عظیم و جانکاه او را فرا میگیرد و این درد آنقدر زیاد است که به گریه میافتد. نمیداند دچار چه نفرینی شده است که همه قسمتهای سالم بدنش ناگهان به این روز افتادهاند. طبیب با تعجب گفت: "این غیرممکن است که همه بخشهای سالم بدن ناگهان از کار بیفتند. " مریض با قیافه حق به جانبی گفت: "ببینید حتی وقتی لاله گوشم را هم فشار میدهم باز همان درد جانگداز فرا میرسد و مرا عذاب میدهد!" طبیب کمی بیمار را معاینه کرد و سپس با خنده گفت: "شما همه جای بدنتان سالم است. مشکل شما این است که انگشت اشاره دست شما شکسته و به همین دلیل هر وقت آن را روی بخشی از بدن خود، هر جایی که باشد قرار میدهید درد شدیدی را حس میکنید. ای کاش به جای اینکه به جان بدن خودتان بیفتید، انگشت خود را روی سنگ و خاک و در و دیوار میگذاشتید. فوراً میفهمیدید که مشکل در کجاست و بیجهت به بخشهای سالم بدن خود شک نمیکردید. "
نقش بسیاری از مدیران در سازمانها در بسیاری از موارد حکایت انگشت شکسته و عضو سالم است. مدیران جاهایی از سازمان را که دست میگذارند دردناک میپندارند، در حالی که دردی که حس میکنند ناشی از دخالت خود آنهاست. این را در بسیاری از تجربیاتم به طور ملموس مشاهده کردهام؛ بسیاری از کارکنان و مدیران میانی و پایین به خودی خود بسیار بهره وری و کارایی خوبی دارند و محصول با کیفیت خوبی نیز ارائه جامعه میکنند. حتی مسئولیتهای اخلاقی خود در سازمان را نیز به خوبی رعایت میکنند. اما به محض اینکه مدیر روی آنها دست میگذارد تا "بهره وری را ارتقا دهد" اوضاع را به هم میریزد.
در بسیاری از موارد دخالتهای مدیریتی موجب کاهش انگیزه کلی کارکنان میشود. این امر به ویژه در مورد کارکنان دانشی (دانشگران) صدق میکند. سازمانهای کنونی با کارکنانی سرو کار دارند که از نیروی فیزیکی خود استفاده نمیکنند بلکه از تواناییهای ذهنی خود برای سازمان ارزش میآفرینند. در هنگام برخورد با این افراد بایستی مدیران مراقب باشند که مانند انگشت شکسته عمل نکنند.